یک زوج در اوایل 60 سالگی ، در یک رستوران کوچک رومانتیک سی و پنجمین سالگرد ازدواجشان را جشن گرفته بودن. ناگهان یک پری کوچک سر میزشان ظاهر شد و گفت: چون شما زوجی اینچنین مثال زدنی هستید و درتمام این مدت به هم وفادار موندید ، هر کدامتان میتوانید یک آرزو بکنین. خانم گفت: اووووووووووووووووه، من میخواهم به همراه همسر عزیزم ، دور دنیا را سفر کنم. پری چوب جادوئیش را تکان داد و دوتا بلیط برای خطوط مسافربری جدید و شیک در دستش ظاهر شد. حالا نوبت آقا بود، چند لحظه فکر کرد و گفت:خب ، این خیلی رومانتیکه و فقط یکبار در زندگی اتفاق میافته ، خیلی متاسفم عزیزم ولی من آرزوی من اینه که همسری 30 سال جوانتر از خود داشته باشم. خانم و پری سخت ناامید شده بودن ولی آرزو، آرزو دیگه!!!! پری چوب جادوئیش را چرخاند و .....آقا 92 ساله شد!
سرباز قبل از اینکه به خانه برسد با پدر و مادر خود تماس گرفت و گفت:
پدر ومادر
عزیزم جنگ تمام شده و من می خواهم به خانه برگردم؛ ولی خواهشی از شما
دارم.
رفیقی دارم که می خواهم او را با خود به خانه بیاورم.
پدر و مادر
او در پاسخ گفتند: ما با کمال میل مشتاقیم که او را ببینیم. پسر ادامه داد
:
ولی موضوعی است که باید در مورد او بدانید؛ او در جنگ بسیار آسیب دیده و در
اثر برخورد با مین یک دست ویک پای خود را از دست داده است، و جایی برای رفتن ندارد
و من می خواهماجازه دهید او با ما زندگی کند.
پدرش گفت: ما متاسفیم که این
مشکل برای دوست تو به وجود آمده است. ما کمک میکنیم تا او جایی برای زندگی در شهر
پیدا کند.
پسر گفت: نه؛ من می خواهم که او در خانه ما زندگی کند آنها در جواب
گفتند:
نه؛ فردی با این شرایط مو جب دردسر ما خواهد بود.ما فقط مسئوول زندگی
خودمان هستیم و اجازه نمی دهیم او آرامش زندگی ما را بر هم بزند. بهتر است به خانه
بازگردی و او را فراموش کنى ،دراین هنگام پسر با ناراحتی تلفن را قطع کرد و پدر و
مادر او دیگر چیزی نشنیدند.
چند روز بعد پلیس نیویورک به خانواده پسر اطلاع
داد که فرزندشان در سانحه
سقوط از یک ساختمان بلند جان باخته و آنها مشکوک به
خودکشی هستند.
پدر و مادر آشفته و سراسیمه به طرف نیویورک پرواز کردند و برای
شناسایی جسد پسرشان به پزشکی قانونی مراجعه کردند.
با دیدن جسد؛ قلب پدر و مادر
از حرکت ایستاد.
پسر آنها یک دست و پا نداشت !
گاو ما ما می کرد
گوسفند بع بع می کرد
سگ واق واق می کرد
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی
شب شده بود اما حسنک به خانه نیامده بود. حسنک مدت های زیادی است که به خانه نمی آید. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرت های تنگ به تن می کند. او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گلت می زند.
دیروز که حسنک با کبری چت می کرد . کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته است.کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می کرد. پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می کرد. پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد می کرد چون زیاد چت کرده بود. او نمی دانست که سد تا چند لحظه ی دیگر می شکند. پتروس در حال چت کردن غرق شد.
برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی خواست لباسش را در آورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله درد سر نداشت. قطار به سنگ ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت. خانه مثل همیشه سوت و کور بود . الان چند سالی است که کوکب خانم همسر ریزعلی مهمان ناخوانده ندارد او حتی مهمان خوانده هم ندارد. او حوصله ی مهمان ندارد. او پول ندارد تا شکم مهمان ها را سیر کند.
او در خانه تخم مرغ و پنیر دارد اما گوشت ندارد
او کلاس بالایی دارد او فامیل های پولدار دارد.
او آخرین بار که گوشت قرمز خرید چوپان دروغگو به او گوشت خر فروخت . اما او از چوپان دروغگو گله ندارد چون دنیای ما خیلی چوپان دروغگو دارد به همین دلیل است که دیگر در کتاب های دبستان آن داستان های قشنگ وجود ندارد.
برترین ها: چهار دانشجو شب امتحان به جای درس خواندن به مهمونی وخوش گذرونی رفته بودند و هیچ آمادگی امتحانشون رو نداشتند.
روز امتحان به فکر چاره افتادند وحقه ای سوارکردند به این صورت که سر و رو شون رو کثیف کردند ومقداری هم با پاره کردن لباس هاشون در ظاهرشون تغییراتی بوجود آوردند.
.
.
.
بقیه در ادامه مطالب!!!!!!
ادامه مطلب ...
اندر فواید شلوار کوتاه(طــــــــــــنز)
شیخی را گفتند : مدتی است که در شهر شلوار کوتاه رایج گردیده و دختران بسیاری این البسه بر تن می کنند. در مذمت شلوار کوتاه چیزی بگو تا دختران از پوشیدنش صرف نظر نمایند. شیخ ما خروشید و گفت:خاموش!!! که شلوار کوتاه را فایده بسیار است و من در مذمتش هیچ نگویم گفتند: یا شیخ ! فایده اش چیست؟؟؟؟ شیخ ما گفت: چون دختران شلوار کوتاه پوشند، پسرها سر به زیر گردند و پایین را بنگرند. چون پایین را بنگرند هم از گزند تیرشیطان در امان مانند هم از شر چاله!
دانشجویی پس از اینکه در درس منطق نمره نیاورد به استادش گفت: قربان،
شما واقعا چیزی در مورد موضوع این درس می دانید؟
استاد جواب داد: بله حتما. در
غیر اینصورت نمی توانستم یک استاد باشم. دانشجو ادامه داد: بسیار خوب، من مایلم از
شما یک سوال بپرسم ،اگر جواب صحیحدادید من نمره ام را قبول می کنم در غیر اینصورت
از شما می خواهم به من نمرهکامل این درس را بدهید
استاد قبول کرد و دانشجو
پرسید: آن چیست که قانونی است ولی منطقی نیست، منطقی است ولی قانونی نیست و نه
قانونی است و نه منطقی؟
استاد پس از تاملی طولانی نتوانست جواب بدهد و
مجبور شد نمره کامل درس را به آن دانشجو بدهد.
بعد از مدتی استاد با بهترین
شاگردش تماس گرفت و همان سوال را پرسید و شاگردش بلافاصله جواب داد: قربان شما 63
سال دارید و با یک خانم 35 ساله ازدواج کردید که البته قانونی است ولی منطقی نیست.
همسر شما یک معشوقه 22 ساله دارد که منطقی است ولی قانونی نیست و این حقیقت که شما
به معشوقه همسرتان نمره کامل دادید در صورتیکه باید آن درس را رد می شد نه قانونی
است و نه منطقی !!!
دختر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:
مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدی، این هم پولش.
بقال کاغذ رو گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را فراهم کرد و به دست دختر بچه داد، بعد لبخندی زد و گفت:
چون دختر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می دی، می تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری.
ولی دختر کوچولو از جای خودش تکون نخورد، مرد بقال که احساس کرد دختر بچه برای برداشتن شکلات ها خجالت می کشه گفت: "دخترم! خجالت نکش، بیا جلو خودت شکلاتهاتو بردار"
دخترک پاسخ داد: "عمو! نمی خوام خودم شکلاتها رو بردارم، نمی شه شما بهم بدین؟"
بقال با تعجب پرسید:
چرا دخترم؟ مگه چه فرقی می کنه؟
و دخترک با خنده ای کودکانه گفت: آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!
داستان زیبای پالتو
یک روز یک پسر و دختر جوان دست در دست هم از خیابانی عبور میکردند جلوی ویترین یک مغازه می ایستند دختر:وای چه پالتوی زیبایی پسر: عزیزم بیا بریم تو بپوش ببین دوست داری؟ وارد مغازه میشوند دختر پالتو را امتحان میکند و بعد از نیم ساعت میگه که خوشش اومده پسر: ببخشید قیمت این پالتو چنده؟ فروشنده:360 هزار تومان پسر: باشه میخرمش دختر:آروم میگه ولی تو اینهمه پول رو از کجا میاری؟ پسر:پس اندازه 1ساله ام هست نگران نباش چشمان دختر از شدت خوشحالی برق میزند دختر:ولی تو خیلی برای جمع آوری این پول زحمت کشیدی میخواستی گیتار مورد علاقه ات رو بخری پسر جوان رو به دختر بر میگرده و میگه: مهم نیست عزیزم مهم اینکه با این هدیه تو را خوشحال میکنم برای خرید گیتار میتونم 1سال دیگه صبر کنم بعد از خرید پالتو هردو روانه پارک شدن پسر:عزیزم من رو دوست داری؟ دختر: آره پسر: چقدر؟ دختر: خیلی پسر: یعنی به غیر از من هیچکس رو دوست نداری و نداشتی؟ دختر: خوب معلومه نه یک فالگیر به آنها نزدیک میشود رو به دختر میکند و میگویید بیا فالت رو بگیرم دست دختر را میگیرد فالگیر: بختت بلنده دختر زندگی خوبی داری و آینده ای درخشان عاشقی عاشق چشمان پسر جوان از شدت خوشحالی برق میزند فالگیر: عاشق یک پسر جوان یک پسر قدبلند با موهای مشکی و چشمان آبی دختر ناگهان دست و پایش را گم میکند پسر وا میرود دختر دستهایش را از دستهای فالگیر بیرون میکشد چشمان پسر پر از اشک میشود رو به دختر می ایستدو میگویید : او را میشناسم همین حالا از او یک پالتو خریدیم دختر سرش را پایین می اندازد پسر: تو اون پالتو را نمیخواستی فقط میخواستی او را ببینی ما هر روز از آن مغازه عبور میکردیم و همیشه تو از آنجا چیزی میخواستی چقدر ساده بودم نفهمیدم چرا با من اینکارو کردی چرا؟ دختر آروم از کنارش عبور کرد او حتی پالتو مورد علاقه اش را با خود نبرد
عاشقانه
توی کلاس درس تمام حواسم به دختری
بود که کنار دستم نشسته بود .
او من را داداشی صدا میزد. من نمیخواستم داداشش باشم .
میخواستم عشقش مال من باشه ولی اون توجه نمیکرد.
یک روز که با دوستاش دعواش شده بود اومد پیش من
و گفت: داداشی و زد زیر گریه...
من نمیخواستم داداشش باشم ... میخواستم عشقش مال من باشه
ولی اون توجه نمیکرد...
جشن پایان تحصیلی اش بود من رو دعوت کرد .
او خوشحال بود و من از خوش حالی او خوش حال بودم.
توی کلیسا روبروی من دختری نشسته بود که زمانی عشقش مال من بود.
خودم دیدم که گفت:بله . بعد اومد کنارم و طوری اشک تو چشماش حلقه زده بود گفت:
داداشی... من نمیخواستم داداشش باشم .میخواستم عشقش مال من باشه
ولی اون توجه نمیکرد...........................................................
الان روبروی من قبر کسی است که زمانی عشقش مال من بود...
داشتم گریه میکردم که یکی از دوستاش دفتری به من داد
داخل دفتر نوشته شده بود:
(( من نمیخواستم تو داداشی من باشی ... میخواستم عشقت مال من باشه
ولی تو توجه نمیکردی....))
سلام عزیزم. دارم برات نامه می نویسم. آخرین نامه ی زندگیمو. آخه اینجا
آخر خط زندگیمه. کاش منو تو لباس عروسی می دیدی. مگه نه اینکه همیشه آرزوت همین
بود؟! علی جان دارم میرم. دارم میرم که بدونی تا آخرش رو حرفام ایستادم. می بینی
علی بازم تونستم باهات حرف بزنم.
.
.
بقیه در ادامه مطالب!!!!!!
ادامه مطلب ...
((شکستی بالمو))
هرچقدر بد شدی بازم حرف رفتن نزدم توهمش راهتو رفتی من همش راه اومدم
تابه سختی ها رسیدی خودتو باختی چرا اگه دوریم دغدغت بود دورم انداختی چرا
هرکاری کردم به چشت اصلا نیومد ببخش عزیزم که همین ازم براومد
چی شد اون حس زلالت اون دل ساده صاف لااقل دستشو ول کن جلو من بی انصاف
من دلم قد یه دریاست طاقتم خیلی کمه نگیر دستاشو اقلاٌ پیش انقدر محکم
تایکی اومد سراقت دل من رو پس زدی توکنار کشیدی اما کاش کنار میومدی
به هردری زدم که تو آروم بگیری حالا که خوبه هچی تو داری میری
اگرچه رفتی عزیزم با عشق تازه ولی این درروبه تو همیشه بازه
یه روزی خسته میشی از این که دستمو ول کردی یا پشیمون میشی از این که منو ول کردی
تازه خواستم پر بگیرم که شکستی بالمو تو که جای زانو هام نیستی بفهمی حالمو
عشق عشق عشق
مسئله ساده ای نیست چندان هم پیچیده نیست
هر کسی یه تعریفی از عشق واسه خودش داره...
شاید به نظر شما فیلم هندی بیاد ولی مطمئن باش عین حقیقته...
یکی بود یکی نبود
یه پسر بود که زندگی ساده و معمولی داشت
اصلا نمیدونست عشق چیه عاشق به کی میگن
تا حالا هم هیچکس رو بیشتر از خودش دوست نداشته بود
و هرکی رو هم که میدید داره به خاطر عشقش گریه میکنه بهش میخندید
هرکی که میومد بهش میگفت من یکی رو دوست دارم بهش میگفت دوست داشتن و عاشقی
مال تو کتاب ها و فیلم هاست....
روز ها گذشت و گذشت تا اینکه یه شب سرد زمستونی
.
.
.
.
بقیه در ادامه مطالب!!!!!!!!
ادامه مطلب ...
کد | نام | اثری از | |||||||
10123 | yade kabeh | abbas azad | |||||||
10165 | vialon | X | |||||||
10122 | tasnife moj | alireza ghorbani | |||||||
10121 | tasnife loliyan | shahram nazeri | |||||||
10164 | sshomali | X | |||||||
| . . . |
آواهای انتظار از مهدی احمدوند ، سامان جلیلی ، حمید عسکری ، حمید طالب زاده
کد را به ۸۹۸۹ ارسال کنید
…
آوای انتظار از مهدی احمدوند
…
کد : ۳۰۴۶۵
نام : یاد من
.
.
کد : ۳۰۴۶۴
نام : عشق اول
.
.
آوای انتظار از سامان جلیلی
…
کد : ۳۰۴۷۸
نام : رفیق نیمه راه
.
.
بقیه در ادامه مطالب!!!!!!!!
جدیدترین کدهای آوای انتظار همراه اول
۳۰۱۷۷ یه چکه ماه علیرضا افتخاری ۳۰ روز ۵۰۰۰
ریال
۳۰۲۰۰ یه لحظه چشمات رو ببند گروه هفت ۳۰ روز ۵۰۰۰ ریال
۳۰۱۴۷
یه امشب فکرکن حامد طاها ۳۰ روز ۵۰۰۰ ریال
۱۰۱۲۵ یلدا اقتباسی ۳۰
روز ۵۰۰۰ ریال
۱۰۲۰۷ یاد چوب خیزران علیمی ۳۰ روز ۵۰۰۰
ریال
۳۰۱۹۷ یاد تو ۲ مانی رهنما ۳۰ روز ۵۰۰۰ ریال
۳۰۱۹۶ یاد تو ۱
مانی رهنما ۳۰ روز ۵۰۰۰ ریال
.
.
.
.
بقیه در ادامه مطالب!!!!!
ادامه مطلب ...
3314520 | اگه می شد | سیاوش کاظمی |
3314521 | زخمی | سیاوش کاظمی |
3314522 | ترس | سیاوش کاظمی |
3314523 | لیلی و مجنون | سیاوش کاظمی |
3314524 | بیداری و خواب | سیاوش کاظمی |
3314525 | همین که میری | سیاوش کاظمی |
3314526 | فرار از گریه | سیاوش کاظمی |
3314527 | تمومش کن | سیاوش کاظمی |
3314528 | حس بی نظیر | سیاوش کاظمی |
3314529 | باور محال | سیاوش کاظمی |
3314530 | وطن | سیاوش کاظمی |
3314531 | محتاج | سیاوش کاظمی |
3314532 | مسافر | سیاوش کاظمی |
3314533 | دوباره برگشتم | سیاوش کاظمی |
3314534 | ندونستم | سیاوش کاظمی |
3314535 | نگاه شب | سیاوش کاظمی |
3314536 | قاصدک بی پیغام | سیاوش کاظمی |
3314542 | شکایت | سیاوش کاظمی |
3314543 | آسمون | سیاوش کاظمی |
3314545 | بهونه | سیاوش کاظمی |
3314546 | مادر | سیاوش کاظمی |
3315188 | باور کنم | محسن یگانه 91 |
3315189 | نمیشه | محسن یگانه 91 |
3315190 | تو حتی | محسن یگانه 91 |
3315191 | تو حتی قطعه دوم | محسن یگانه 91 |
3315192 | یادته | محسن یگانه 91 |
3315193 | دوست دارم | محسن یگانه 91 |
3315194 | نرو | محسن یگانه 91 |
3315195 | حباب | محسن یگانه 91 |
3315196 | نمیزارم خسته شی | محسن یگانه 91 |
3315197 | کی اومده جای من | محسن یگانه 91 |
3315198 | بخند | محسن یگانه 91 |
3315199 | تنهایی | محسن یگانه 91 |
3315200 | تو که میدونی | محسن یگانه 91 |
3315201 | هوایی شدی | محسن یگانه 91 |
3315202 | هوایی شدی قطعه دو | محسن یگانه 91 |
3315203 | بیت آخر | محسن یگانه 91 |
3315206 | آرزو | احسان خواجه امیری 91 |
3315207 | این حقم نیست | احسان خواجه امیری 91 |
3315208 | کجایی | احسان خواجه امیری 91 |
3315209 | دریا | احسان خواجه امیری 91 |
3315210 | لحظه | احسان خواجه امیری 91 |
3315211 | خوشبختی | احسان خواجه امیری 91 |
3315212 | تموم قلب من | احسان خواجه امیری 91 |
3315214 | لب تیغ | احسان خواجه امیری 91 |
3315215 | نابرده رنج | احسان خواجه امیری 91 |
3315264 | تموم قلب من قطعه دوم | احسان خواجه امیری 91 |
3315266 | نابرده رنج قطعه دوم | احسان خواجه امیری 91 |
3315267 | احساس آرامش | احسان خواجه امیری 91 |
3315268 | احساس آرامش قطعه دوم | احسان خواجه امیری 91 |
3315269 | موج محرم | بنیامین بهادری و سهراب پاکزاد |
3315270 | موج محرم قطعه دوم | بنیامین بهادری و سهراب پاکزاد |