به ســلامتــی اون پسری
که
به دختره دست نــزد گفت:
شــاید مــاله هم نبــاشیم...
نمــیخوام دســت خورده باشــی
رفاقت را ازگرگ بیاموز!
گرگ با همنوعان خود شکارمیکند.. خو می گیرد و زندگی میکند ولی.... موقع خواب یک چشم خود را باز می گذارد گویی گرگ معمای رفاقت را خوب درک کرده است
خیلی سخته که وقتی با هزار و یک زحمت سعی کردی خودت رو قانع کنی که همه چیز فقط یه سو تفاهم بوده تو خیابون با یکی دیگه ببینیش …
خود را به تمسخر گرفته ام
از عشـق مینویسـم ... اما عاشـق نیســــــتم
از درد مینویسـم ... اما دردمنـد نیســــــــــتـم
از غم و اشـک مینویسـم ... اما سرمست و خندانـم
مـرا جـدی نگیـر
من همـه آنچه میگویـم هستم و هیـچ نیسـتم
به گمـانم من " دیوانـه ای " بیـش نیســـــــتم ...!!!
کاش به جای حجاب
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
حیا اجباری بود
شرف اجباری بود
راستی و درستی اجباری بود
کاش داشتن معرفت و وجدان اجباری بود
اگر خواســـتی بدانـــی چقـــدر ثروتمــــندی،
هرگــــز پول هـــایت را نشـــــمار،
قطـــــره ای اشــــک بریـــز
...
و
دستــهایــی کـه بــــرای پـاک کـــــردن اشکـــــهایت مـــــی آیند، را بشــــمار.
ایــن اســت ثـــروت واقـــــــعی.