بی وفا ، رفتی؟
حرفهای آخرت را زدی و
رفتی ؟
میگذاشتی من نیز حرفهایم را برایت
بگویم
لحظه ای صبر میکردی تا برای آخرین بار چشمهایت را
ببینم ،
حتی اگر شده در خیالم دستهایت را
بگیرم
چه راحت شکستی دلم را ، حتی نشنیدی یک کلام از
حرفهایم را ،
چه راحت پا گذاشتی بر روی دلم ،حالا من
مانده ام و تنهایی و یک دریای غم
چه آسان دلکندی از همه
چیز ، نه دیگر بی تو در این دنیا جای من نیست …
به جا
ماند خاطره های شیرین در لحظه های با هم بودنمان و همه ی این خاطره ها در یک لحظه
بر باد رفت …
صبر میکردی اشکهای روی گونه ام خشک شود و بعد میرفتی ، حتی
تو برای آخرین بار هم که شده آرامم نکردی …
گفتی خداحافظ و رفتی ، چقدر تو بی وفا هستی….